مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

مهراد

اولین سرماخوردگی مهراد

 بعد عقد دایی محمد من یک سرما خودگی وحشتناک گرفتم در حد المپیک  و این تب و بی حالی یک طرف درد دندون یک طرف مامانم میگه آب شدی مامان جون. اضلا حوصله هیچ کاری ندارم. تورو توی روروئک هم که میزاشت مامان منو و بره واسه بابا حمید غذا درست کنه اما دیگه مشاین سواری هم نمیکنم. اعصابم بهم ریخته الان مامان و  ۲تا خاله ها مامان جون و سه تا دخترخاله ها انقدر نگراننمم خاله هر روز زنگ میزنه ببینه بهتر نشدم"     ...
22 فروردين 1390

بله برون

آذر ماه   خاله مهدیه همش میگه از وقتی من اومدم یه عالمه اتفاقهای خوب افتاده اما این اتفاق خوب آخری زن گرفتن دایی محمد ه . وقتی خانواده میخواستن برن خونه ساناز جون اینا من اولش یک چرت گرفتم و یکم خستگی در کردم اونجا سرحال باشم. اما اونجا هم که رفتیم اولش ساکت بودم آ ولی نمیدونم چرا حوصلم از تارفهای بزرگترها خسته شد و بعد چند دقیقه سخنرانی رو شروع کردم خودم  مجلس رو بدست گرفتم "         ...
14 اسفند 1389

هنرهای مهراد

۸ بهمن ماه. جمعه. بعدظهر   سلام عروسک موش موشی ما :تبریک میگم دندونت در اومده.   دیگه مامانی رو مجبور کردی بهت غذای کمکی بده.آخه رفته بود دکتر آقای دکتر گفته بود نی نی شما اگه با شیر سیر میشه چون نیازی به غذای کمکی نداره فعلا شروع نکن.اما شما دندونو زود در آوردی ته دیگ بخوری ها!!!!   این هم جدیدترین عکس های مهراد کوچمولو مهراد بغل دختر خاله هستی. الهی برات بمیرم عزیزم انقدر لثه هات درد می اومد همش دلت میخواست یک چیزی گاز بگیری وقتی هم دردت خیلی شدید میشد قاشق کوچولو رو گاز میگرفتی از  این دندونک ها خوشت نمی آد. از ترفند هایی که یاد گرفتی وقتی میخوابونیمت روی بالشت یهو برمیگردی و یک چرخ میزن...
14 اسفند 1389

مکالمه مهراد

  خدا جونممنون یک بلبل کوچولو به ما دادی" دیشب عقد دایی(داداش) بود .    دور هم کلی خوش گذشت.    از هنرهای جدیدم اینکه تازگی ها یک دیکشنری کوچولو تشکیل دادم! ماما= یعنی مامان بابا= خیلی کلمه بابا آسونه کامل میگی. عاشق آب خوردنم و آب رو خیلی دوست دارم. تازگیها وقتی عصابم بهم میریزه جیغ میزنم (اون وقت میگن دختر جیغ جیغو ان.) وقتی دستهاتمو میگیرین راه برم قدم هایی که برمیدارم خیلی داره شبیه راه رفتن کامل میشه فقط گاهی پرز فرش قلقلکم میده. از رابطه م با خاندان میشه گفت با آقایون رابطه ی صمیمی تری دارم تا خانمها" و بخصوص شوهر خاله (بابای هستی) رو خیلی دوست دارم. وقتی رفتیم خونه مامانجون ...
14 اسفند 1389
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهراد می باشد