مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

مهراد

شیطونک شیلی پیلییییی

خوب سلامممممممممم من برگشتم - اول اینکه اسباب کشی کردیم و رفتیم منزل خودمون- منم دمه عیدی انقدر پسر خوبی شدم!اینم یه عکس از عکسهای معروف آقا مهراد در شکلی شیلی پیلی با قیافه ای لجوج-   از دست آوردهای جدیدم اینه که بنده علاقه زیادی به چیز(پیشگوشتی) پیدا کردم و به خاطر اینکه وحشناک  سمت چشمام میبرمش مامان بهم چیز(پیشگوشتی) نمیده  و نه تنها در خونه خودمون حتی خونه مادرجونی و خاله ها هم اسمش رو نمیبرن جلوی من -مامان رفته برام اسباب بازی جعبه ابزار خریده اما من دلم ابزارهای آلمانی اصل میخواد!نه پلاستیکی! مامانجون مریض بود اومده بود تهران بره دکتر یه روز منو نانا (ساناز) و مامان جون خونه بودیممامان و دا...
23 اسفند 1390

عروسی دایی محمد

بعدم اینکه امسال تیر ماه عروسی دایم بود   دایی محمد و زن دایی ساناز. البته بگم که  من هم داماد شده بودم! کت شلوار کرم با یه پاپیون مشکی زده بودم یه عروس کوچولو هم تو مراسم داشتیم نمیدونم چرا همه منو نگاه میکردن نه دایمو!"عکسهاشو حتما میذارم. اما بیچاره مامانم اصلا از عروسی چیزی نفهمید آخه همین که مجلس گرم میشد من حوصله ام سر میرفت جیغ و فریاد میکردم. کلا خیلی جالب بود و خوش گذشت . بحث و نصیحت با دایی محمد فردای عروسیش. وقتی نصیحتهام تموم شد رفتم یکم شمک رو تخت کردم که لالا کنم آخه تو مراسم پاتختی رقصیده بودم.     ...
4 آبان 1390

تولد دختر خاله ها

امسال متیه شون و هستی باهم خونه مامانجون اینا تولد گرفتن.با اینکه بهار بود اما بازم هوا خنکه اون روز غروب بارون اومد.      اینم عکس من و دایی محمد در حال زور آزمایی مردانه!       بازم مهراد آقا زیاد سرحال نبود- نصف آخر مراسم هم خواب بود.     ...
23 مهر 1390

تولد پسر بلا

  سسسسسسسلاممممم من برگشتم اول از همه تولد تولد تولدم مبارک مبارک مبارک تولدم مبارک -قرار بود یه تولد توپی بگیرم  که نشد هرچی عقب جلو کردیم برنامه جور در نیومد نیست ماه رمضون بود . مامان هم جشن من رو در منزل مادرجونم برگذار کرد. همه دور هم بودیم جای شما خالی....  توی تولدم یا بقل دایی بودم یا بقل شوهر خاله اصلا هم به خانم ها مجلس نگاه نمیکردم هر چی هم همه خودشونو واسم میکشتن اصلا براشون نمی خندیدم که هیچ اخم هم میکردم...!گاهی جوگیر میشدم بقل مامانم هم نمیرفتم.! ...
18 شهريور 1390

بازی های مهراد

کلا اعصاب پصاب عروسک و اسباب بازیهای دخترونه ندارم- عاشق اینم یک چیزی باشه دلو رودشو دربیارم سیم تلفن- انواع دیویدی- انوع وسایل پر خطر برقی -فضولی!    اما اینجا هیچکی منو درک نمیکنه اون وقت میگن پسر فراری زیاد شده!   اینم زورگویی مامان برای اینکه از من تو ژستی که اصلا دوست ندارم عکس بگیره-  نا سلامتی مرد هستما از همین الان باید فکر درآمد آینده باشم ! فردا پس فردا اهل و عیال وار میشم اون وقته میبینیم هیچ کاری بلد نیستیم"حالا هی با من عروسک بازی کنید ...
15 خرداد 1390

دورهمی

۱۹ شهریور ۱۳۸۹ همگی در منزل مامانجون اینا    اینم عکس مهراد جونم ۲۶ روزه است . عزیز دلم برعکس همه نی نی ها عاشق آبی و وقتی میشوریمت خیلی آرومی  .تا گرسنت هم نشه گریه نمیکنی   دو ماهگی   ...
7 خرداد 1390

هشت ماهگی پر ماجرا

  ماهگی   سلام"   خبر خوب من تازگی ها میتونم دستهامو به دیوار بگیرم و برای چند لحظه رو پام وایسم بدونه روروئک ها خودم تنهایی.   اصلا دوست ندارم کسی بهم غذا بده قاشق رو تو دستم میگیرم تا میبرم جلوی دهنم همش میریزه!اعصاب نمومده برام! هنوز هم جیغ میزنم ها!!!!   راستی گفتم با صورت خوردم زمین بینیم هم کبود شد هم یکم خون اومد.   راستی دو تا هفته مونده تا تولد دختر خاله ها عکسهاشو براتون میزارم.     ...
7 خرداد 1390

اولین روز مادر زندگیم در کنار مامان

سلام بر همگی من الان یکی دو روزه مامان رو برداشتم دوتایی رفیم سفر  راستی روز مادر اول به مامان خودم و  بعد به همه ی مامانا مبارک باشه... اینم یه عکس از مهراد موشی وقتی در حال خواب نیم روزی بود. ...
7 خرداد 1390

باغ مامانجون

سلام این هفته اولین مراسم گیلاس خوری  زندگیم رو برگذار کردم وقتی یه شاخه گیلاس دستم دادن تا ببینن من چیکار میکنم  گیلاس ها رو از شاخه جدا کردم و گذاشتم دهنم  البته چون دیدن وارد هستم سریع از دستم گرفتن!   ...
7 خرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهراد می باشد