شیطونک شیلی پیلییییی

خوب سلامممممممممم من برگشتم- اول اینکه اسباب کشی کردیم و رفتیم منزل خودمون- منم دمه عیدی انقدر پسر خوبی شدم!اینم یه عکس از عکسهای معروف آقا مهراد در شکلی شیلی پیلی با قیافه ای لجوج-

از دست آوردهای جدیدم اینه که بنده علاقه زیادی به چیز(پیشگوشتی) پیدا کردم و به خاطر اینکه وحشناک  سمت چشمام میبرمش مامان بهم چیز(پیشگوشتی) نمیده  و نه تنها در خونه خودمون حتی خونه مادرجونی و خاله ها هم اسمش رو نمیبرن جلوی من -مامان رفته برام اسباب بازی جعبه ابزار خریده اما من دلم ابزارهای آلمانی اصل میخواد!نه پلاستیکی!

مامانجون مریض بود اومده بود تهران بره دکتر یه روز منو نانا (ساناز) و مامان جون خونه بودیممامان و داداش رفته بودن دکتر من خیلی گشنم بود مامان جون توتو (تخم بلدرچین) رو از یخچال برداشت اما جای ماهیتابه رو نمیدونست من دیدم هی با نانا دارن دنبال میگردن رفتم و جاشو نشونشون دادم! انقدر از این حرکت من تعجب کرده بودن که نگو.

بلهههههههه یه کاری هم کردم در حد جنگ جهانی یه مدت خیلی تو نخ تلویزیون ها بودم خونه خودمون و هرجایی که میرفتیم.که یه روز از فرصت استفاده کردمو ٠ تلوزیون خونمون رو حل دادم افتاد و شکست٠  وبه دین ترتیب  از شیطونک به صفت  ارازل ارتقاع درجه دادم!

آخرین واکسنم رو هم زدم اون روز مامان و چند نفر دیگه دست و پا مو گرفته بودن اما من به محض این که دکتر آمپورم رو زد تو پام دستش رو زدم کنار و سرنگ رو از بدم کشیدم بیرون همه پرستارا غش کرده بودن از خنده دکتره هم انقده ترسیده بود! تا چند روز درد بدی داشتم و اصلا تکون نمی خوردم.مثل پیرمردا برام جا انداخته بودن جلوی تلوزیون !

 موقع آوردن غذا ذوق میکنم و مدام میگم به به ولی یه قاشق اول رو که تست کردم دیگه لب نمیزنم-به خاطر بد غذا بودنم مامان روزی ٧-٨ مدل غذا باید درست کنه تا من یکی رو انتخاب کنم!

کلا اینا بچه ندیدن !

به مامان میگم: ادم

به خاله (مامان هستی)  میگم:مامان

به زن دایی:نانا

به داداش و بابا رو هم که خیلی وقته صدا میکنم.البته فرهنگ لغات خیلی وسیعی دارم اینا معروفاشن.